سلام به طرفداران شعر و احساس
این بار شعری زیبا از دوست عزیزم
مهدی یادگاری تو سایت گذاشتم
از مهدی جان تشکر میکنم به خاطر همه مهربونی هاش.
شایان نجاتی
ای یار سبز خورشید چه بی بهانه رفتی
سرخی قلب من را سبزینه کرده رفتی
آن گل که تو نمودی از خون دل سیراب
پژمرده گشته اکنون از آن زمان که رفتی
یــادش بخـــیر آن روز لبخنـــد آخــر تــــو
با گونه های سرخت خندیدی و تو رفتی
گفتی که در ره ما مرگ است خط آخر
افسوس از این زمانه مرگ آمد و تو رفتی
چیزی ندارم از تـــو جز پاره های عکسی
جز خاطرات اشکم در لحظه ای که رفتی
عطر خوش نسیمت بوی بهشت می داد
فردوس خاک پا شد از آن زمان که رفتی
دارم هنــــــوز در یاد آن آخـــرین کـــلامت
من مست راه عشقم عاشق شدی و رفتی
پرواز کـــــــن پـرنده بنگر به اوج هســـتی
دل را خــــزان نمودی تـــو چون بهار رفتی
مهدی در این زمانه دل بستنت هنر نیست
دل را بـــــدان کسی بند میرد اگر تو رفتی